رمان تمام آنچه دارم پارت 321 آسیه احمدی
- سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
- 40 بازدید
- تبلیغاتی
شونه بالا میندازم _امروز مادرشوهرت حسابی از چشمم افتاد...انگار فقط اومده بود بگه میدونم دروغ گفتی وهیچیت نبوده -وقتی از هیچی خبرندارن هرفکری هم میکنن دیگه...اونارو ولشون کن...من درگیر رفتار فرشته ام...! فکر می کردم به میثم علاقه داره انقدر تحول تواین زمان رمان تخیلی کم طبیعیه؟! پوزخند زدم _فرشته وجود خودش طبیعی نیست تواز رفتارش میگی! لبخندی زدوسری با تاسف برام تکون داد -هنوز ازش دلخوری... _نه بره به درک -کینهای نباش ببین فرشته همه چیزو فراموش کرده اما تو تحویلش نمی گیری به خیال خام همتا بادرد خندیدم شاید الان هرکسی جز فرشته کنارفرزاد بود من انقدر درد نمی کشیدم...کی میدونه خیانت خودی صدبراردردش بیشتره! همتا که رفت دوش بگیره لباس هاش رو براش آماده مردم وکمکش کردم آماده بشه برای فراز هم به انتخاب همتا لباس اتوزدم وکنار گذاشتم وتموم مدت سعی کردم به خودم بقبولنم که من این کارهارو برای خواهرم میکنم واصلا مهم نیست که کجا میره ومدام گوشیم رو چک میکردم
وهمینکه مونا جواب داده بود «هرجا توباشی» نفس راحتی کشیدم وقتی فراز اومداز خونشون بیرون زدم وهمزمان به مونا هم زنگ زدم همینکه جواب داد گفتم: بریم یه جای شلوغ... -امان بده دختر...خونه عمه مریم هم شلوغه ها وبی نمک خندید _اصلا تو فاز شوخی نیستم -توچه فازی هستی الان...آدم های عادی میرن تو فاز افسردگی وتنهایی وچس ناله تو هوس شلوغی کردی! _میخوام جای برم که وقت نکنم به افکارم مجال جولون بدم -پایهی هیجان هستی مادر... _اره... -پس بیا خونه من تا اول خوشگل کنیم اول خرید رفتیم وبعد هم شهربازی انقدر جیغ زدم که گلوم می سوخت حس میکردم خراش برادشته ودیگه نای هیچ کاری رو نداشتم مونا کوتاه بیا نبود ومن ترجیح دادم التماسش کنم تا دست برداره
اولین دیدگاه را شما برای این آگهی ثبت کنید